دانلود رایگان نرم افزار , فیلم , عکس و ...

دانلود رایگان نرم افزار , فیلم , عکس و ...

دانلود رایگان نرم افزار , فیلم , عکس و ...

دانلود رایگان نرم افزار , فیلم , عکس و ...

برای عشق ......


برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن.

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
برای عشق خودت باش ولی خوب باش.

قیمت خودرو های خارجی و داخلی دیماه 91


در این لیست نشان داده‌ایم که قیمت واقعی خودروهای لوکس در آن سوی آب‌ها چقدر است و وقتی به دست مشتری می‌رسد چقدر می‌شود.
قیمت دلار مرجع ۱۲۲۶ تومان
قیمت دلار مبادله‌ای حدود ۲۵۰۰ تومان
قیمت دلار آزاد حدود ۳۳۰۰ تومان

 خودروها مدل ۲۰۱۳ هستند

 

 

قیمت خودرو امروز دوشنبه ۲۵ دی ۹۱

 

نام کارخانه نام خودرو قیمت نمایندگی قیمت بازار

ایران خودرو پژو ۲۰۶ تیپ۲ ۱۹۴۲۴۰۰۰۰ ۲۸۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو پژو ۲۰۶ تیپ ۵ ۲۱۸۵۸۰۰۰۰ ۳۴۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو پژو ۲۰۶ تیپ ۶ ۲۴۹۷۰۰۰۰۰ ۳۹۵۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو پژو ۲۰۶ صندوق دار V20 ۱۴۸۸۰۰۰۰۰ ۲۸۵۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو پژو ۲۰۷ دنده اتوماتیک ۲۷۳۲۰۰۰۰ ۴۵۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو پژو ۲۰۷ معمولی ۲۴۱۶۰۰۰۰۰ ۳۶۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو پژو ۴۰۵ بنزینی ۱۷۹۰۶۴۰۰۰ ۱۹۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو پژو پارس سال ۲۲۹۷۰۰۰۰۰ ۲۵۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو تندر ۹۰ مدل E1 ۱۸۹۰۰۰۰۰۰ ۲۴۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو تندر ۹۰ مدل E2 ۲۱۰۴۰۰۰۰۰ ۲۷۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو رانا ۲۱۵۰۰۰۰۰۰ ۲۷۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو سمند ال ایکس ۱۹۴۵۸۰۰۰۰ ۲۰۰۰۰۰۰۰۰

ایران خودرو سوزوکی ویتارا دنده اتوماتیک ۵۸۲۷۴۰۰۰۰ ۹۲۰۰۰۰۰۰۰

تویوتا کرولا ۵۶۰۰۰۰۰۰۰ ۹۰۰۰۰۰۰۰۰

تویوتا یاریس هاچ‌بک ۴۶۰۰۰۰۰۰۰ ۷۰۰۰۰۰۰۰۰

ساپپا تیبا ۱۵۴۰۰۰۰۰۰ ۱۶۲۰۰۰۰۰۰

سایپا ۱۱۱-SX ۱۱۹۴۰۰۰۰۰ ۱۳۸۰۰۰۰۰۰

سایپا ۱۳۱ -SX ۱۲۵۳۰۰۰۰۰ ۱۳۳۰۰۰۰۰۰

سایپا ۱۳۲-SX ۱۲۰۶۰۰۰۰۰ ۱۳۵۰۰۰۰۰۰

سایپا تندر ۹۰ مدل E2 ۲۱۰۵۰۰۰۰۰ ۲۸۲۰۰۰۰۰۰

سایپا تیانا ۱۰۹۰۰۰۰۰۰۰ ۱۱۹۰۰۰۰۰۰۰

سایپا ماکسیما دنده اتوماتیک ۸۵۰۰۰۰۰۰۰ ۹۱۰۰۰۰۰۰۰

سایپا مگان اتوماتیک ۲۰۰۰ سی‌سی ۵۶۵۸۰۰۰۰۰ ۶۶۰۰۰۰۰۰۰

. . .

فرق دخترخانمهای گل با پسرها


وقتی یک دختر حرفی نمیزند میلیونها فکر در سرش می گذرد
وقتی یک دختر بحث نمیکند عمیقا مشغول فکر کردن است
وقتی یک دختر با چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود
وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم یعنی اصلا حال خوبی ندارد
وقتی یک دختر به تو خیره می شود شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی
وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد آرزو می کند برای همیشه مال او باشی
وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ میزند توجه تو را طلب می کند
وقتی یک دختر هر روز برای تو [اس ام اس] می فرستد یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی
وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم یعنی واقعا دوستت دارد
وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی
وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست
و امــــــــــا .....وقتی یک پسر حرفی نمی زند حرفی برای گفتن ندارد
وقتی یک پسر بحث نمی کند حال وحوصله بحث کردن ندارد
وقتی یک پسر با چشمانی پر از سوال به تو نگاه می کند یعنی واقعا گیج شده است
وقتی یک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسی تومی گوید: خوبم یعنی واقعا حالش خوبه
وقتی یک پسر به تو خیره می شود دو حالت داره یا شگفت زده است یا عصبانی
وقتی یک پسر هر روز به تو زنگ میزند او با تو مدت زیادی حرف می زند که توجه ات را جلب کند
وقتی یک پسر هرروز برای تو [اس ا م اس] می فرستد بدون که برای همه "فوروارد" کرده
وقتی یک پسر به تو میگوید دوستت دارم دفعه اولش نیست (آخرش هم نخواهد بود) وقتی یک پسر اعتراف می کند که بدون تو نمی تواند زندگی کند تصمیم شو گرفته که تورو اقلا واسه یه هفته داشته باشه

نه التماس میکنم.........

نه التماس میکنم.........

برای نمایش بزرگترین اندازه کلیک کنید

نه التماس میکنم

نه خیره خیره نگاهت

فقط آه میکشم و سکوت میکنم

همین آه برای تمام زندگی ات کافیست....


ساده نیست....گذشتن...از کسی که!!!گذشته هایت را....ساخته است....

اس ام اس های فلسفی از بزرگان


 

سعی کن آنقدر کامل باشی که بزرگ ترین تنبیه تو برای دیگران، گرفتن خودت از آنها باشد.

مهم نیست چه سنی داری، هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر

پدرم تنها کسی است که باعث می شود ایمان بیاورم فرشته ها هم می توانند مرد باشند.

دل شکسته به ساز شکسته می ماند که با نوازش دستی برآورد فریاد

فرقی نمی کند برکه ای کوچک باشی یا دریایی بیکران. زلال که باشی خورشید در تو می درخشد

هر وقت گریه می کنم، سبک می شوم. عجب وزنی دارد این چند قطره اشک

باران باش و هیچ گاه نپرس که کاسه های خالی از آن کیست

عشق، پیدا کردن یک فرد کامل نیست، بلکه شناخت کامل یک انسان معمولی است.

سعی کن یکرنگ باشی. گل های قالی به دلیل رنگارنگ بودن زیر پا افتاده اند

عشق یعنی کوچک کردن دنیا به اندازه یک نفر و بزرگ کردن یک نفر به اندازه دنیا

واحد اندازه گیری «متر» نیست، اشتیاق است.
مشتاق که باشی، حتی یک قدم هم فاصله ای دور است.

گاهی نمی توان بخشید و گذشت، اما می توان چشمان را بست و عبور کرد

زمین گرد است
جایی که به نظر می رسد نقطه پایان است، می تواند شروعی دوباره باشد

از این که به من دروغ گفتی، ناراحت نیستم، از این ناراحتم که دیگر نمی توانم به تو اعتماد کنم.

لحظه های دوری ات را با ساعت شنی شمردم تا حالا یک صحرا گذشته است.

زخم که می خوری، مزه مزه اش کن، حتما نمکش آشناست.

از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی به هم می رسیم، زمین بیهوده گرد نیست.

فکر کردن به گذشته مثل دویدن به دنبال باد است

بیچاره چوب کبریت، آتش از سرش شروع شد و بر جانش افتاد، فکرت را مراقب باشد.

آدم ها را بدون این که به وجودشان نیاز داشته باشی، دوست بدار.

حتی لاک پشت ها هم هنگامی که بدانند به کجا می روند، زودتر از خرگوش ها به مقصد می رسند.

می دانید چرا خوشبخت بودن مشکل است؟ چون از رها کردن چیزهایی که باعث غمگینی ما می شود، سر باز می زنیم.

تاکنون هیچ کس به خاطر بخشیدن فقیر نشده است.

و چقدر دیر می فهمیم که زندگی همین روزهایی است که منتظر گذشتنش هستیم.

هیچ چیز لذت بخش تر از این نیست که یک نفر احساست را بفهمد، بدون این که مجبورش کنی.

همیشه نگاهتان به اون بالا باشه تا دلتان از این پایین ها نگیره …

گذران امروز، برای شکایت از دیروز، فردای بهترین نخواهد ساخت …

برای اینکه انسان کاملی باشید لازم نیست حتما در یک رابطه قرار بگیرید. شما به واسطه آنچه که هستید کاملید، نه به واسطه آنکسی که با او هستید

فرار از مشکلات مسابقه ای است که هرگز در آن برنده نخواهید شد …

گله نکنید که چرا شخصی با شما درست رفتار نمیکند، اگر میدانید لیاقتتان بیشتر است چرا با او رابطه دارید؟

هیچوقت زیاد به خودتان سخت نگیرید، چون دیگران این کار را برای شما انجام میدهند!

هیچوقت بیش از حد عاشق نباش، بیش از حد اعتماد نکن و بیش از حد محبت نکن. چون همین بیش از حد به تو بیش از حد آسیب میرساند …

وقتی کسی به زندگیتان وارد میشود خدا اورا به دلیلی میفرستد یا برای درس گرفتن از او و یا برای ماندن با او برای همیشه …

وفاداری یک زن زمانی معلوم میشود که مردش هیچ نداشته باشد. وفاداری یک مرد زمانی معلوم میشود که همه چیز داشته باشد …

از قضاوت کردن دست بکش تا آرامش را تجربه کنی … “دیباک چوپوا”

مهم نیست دیگران در مورد شما چگونه فکر می کنند مهم این است که تصویر ذهنی شما از خودتان چگونه است …

بدترین راننده قانونمند در شهر بسیار بهتر از بهترین راننده قانون شکن رانندگی میکند .

ایمان به این معنا نیست که کشتی شما هیچگاه دچار طوفان نمیشود. بلکه یعنی کشتی شما هیچگاه غرق نمیشود …

من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام … (بیل گیتس)

یک در آغوش کشیدن بیصدا میتواند برای قلبی محزون هزاران کلمه معنی داشته باشد …

هم اکنون که در حال نفس کشیدن هستید شخص دیگری نفس های آخرش را میکشد. پس دست از گله و شکایت بردارید و با داشته هایتان زندگی کنید …

یادتان باشد، وقتی خورشید میدرخشد، هرکسی میتواند دوستتان داشته باشد در طوفان است که متوجه میشوید چه کسی واقعا به شما علاقه دارد …

گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست، چون مانع بازگشت شما به جاییست که از ابتدا نباید پا به آنجا میگذاشتید …



منبع :http://mehrangroz.blogsky.com/

 

اس ام اس های عاشقانه


شاید دیگران در نبودنت “سرم” را گرم کنند، ولی “دلم” را هرگز …

چه زیبا حرف میزنی؟ تو می گویی از زاویه ی من به مسئله نگاه کن از زاویه تو … آها دیدم از زاویه ی تو چه تنگ است کنار هم نشستن دو ضلع! من و تو!

اینجا جاییست که پشت هر دوستت دارم هم نوشته است ساخت چین!

کوچ پرنده به من آموخت وقتی هوای رابطه سرد است، باید رفت …

کف بینی نکن! دستی که به سویت دراز شده، طالعش تویی!

عشق بازی کار فرهاد است و بس / دل به شیرین داد و دیگر هیچکس

مهر امروزی فریبی بیش نیست / مانده ام حیران که اصل عشق چیست؟

نازنین تر ز تو کَس نیست که یادش بکنم

سر و دل عاشق یک ناز نگاهش بکنم

تا زمین هست و زمان هست بگویم ای دوست

تو عزیزی و عزیزان به فدایش بکنم …

هرکس جای من بود، می بُرید. اما من هنوز می دوزم، چشم امید به راه …

فراموش کردنت کار آسانی است. کافی است دراز بکشم، چشمهایم را ببندم و نفس نکشم!

مهربانی ات را مرزی نیست. یقین دارم فرشته ای  قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده …

خیلی که دلتنگ میشوم به آسمان نگاه میکنم. دلم قرص میشود که تو هم زیر همین سقفی …

هی بی وفا شانه هاین مثل بالش مسافر خانه ای است که سر های زیادی را تکیه گاه بوده است …

کم کم یاد خواهم گرفت با آدمها همانگونه باشم که هستند. همانقدر خوب، گرم، مهربان و همانقدر بد، سرد، تلخ

چو به دست دل سپردم

بخود این گمان نبردم

که نه تاب وصل دارم

نه تحمل جدایی …

هواشناسی اعلام کرد آغوشت برای همیشه گرم است!

از آزمایشگاه عشق میآیم. گروه خونی ام “تو” ی مثبت است!

تعداد دقیق مژه هایت را میدانم تعجب نکن، مگر زندانی کاری جز شمردن میله های زندانش دارد؟

هزار بار هم از این دنده به آن دنده شوی فایده ندارد! این تخت خواب “آغوش” کم دارد …

قطعا روزی صدایم را خواهی شنید… روزی که نه صدا اهمیت دارد نه روز …

کفش هم اگر تنگ باشد زخم میکند، وای به حال دل من از دوری تو …

بیشتر مواقع پشت جمله “عیب نداره، مهم نیست” یه دل شکسته خوابیده …

رنج دوری، یاد یاران کار ماست / یک پیامک حکم یک دیدار ماست …

خوش به حال فرهاد که تلخ ترین خاطره زندگی اش هم شیرین بود …

 

حکایت من

حکـــــــــــــــــــــایت من…

حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت…

دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت…

حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد…

زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد…

گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت…

حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه…

پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود…

داستان واقعی مریم دختر سیاه بخت




اتاق ۲۱۹! اینجا جایی بود که سرنوشت مرا رقم می‌زد. این اتاق ۳ شماره‌ای در
دادسرای ناحیه۱۹ تهران قرار بود مرا به جایی نامعلوم پرتاب کند. عرق کرده بودم، دست‌هایم
می‌لرزید. به مادرم گفتم: « اینجا آخر خطه؟» چشم‌های مادر قرمز بود و نگاهم نمی‌کرد:
«قسمت این بود.» قسمت، تقدیر، سرنوشت… کلماتی که یک عمر باید زیر سایه سنگین‌شان
راه می‌رفتم و زندگی می‌کردم. کلماتی که همیشه از آنها می‌ترسیدم و فرار می‌کردم و
فکر می‌کردم آدم آنقدر قدرت دارد که بخواهد تقدیر را در مشتش بگیرد و سهم بیشتری از
قسمت داشته باشد. اما یک شب، فقط یک شب کافی است تا تمام رؤیاها به خاک سیاه
بنشیند.

اواخر خرداد بود باران می‌آمد. مسعود پنجره را باز کرد؛ «به‌به! بارونو نگاه!» بوی
خاک باران خورده می‌آمد. نسیم خنکی برگ‌ها را تکان می‌داد. نور چراغ ماشین‌ها کف
خیس خیابان افتاده بود. توی دلم گفتم: این همان لحظه بزرگ خوشبختی است. به مسعود
گفتم: «نسکافه می‌خوری؟»خندید: «معلومه که» تکیه کلامش بود. خندیدم. کتری را به برق
زدم. قل‌قل آب‌جوش توی رنگ آبی کتری را دوست داشتم. تمام وسایل خانه نو بود. از
نگاه کردن به خانه لذت می‌بردم. بوی چوب تازه توی فضای خانه پیچیده بود. پرده‌ها از
تمیزی برق می‌زد. مسعود خیره شده بود به عکس عروسی. لیوان داغ نسکافه را به دستش
دادم: «چیه؟ خودشیفته شدی؟» مسعود چشم از عکس برنداشت. «من همیشه زن آینده‌م رو
همین جوری تصور می‌کردم. خیلی جالبه که صورتت خیلی با تصورات من فرق نداره.» نسکافه
را سر کشیدم. داغ بود. زبانم سوخت. چشم‌هایم پر از اشک شد. مسعود خندید: «همشهری‌های
من وقتی نوشابه می‌خورند از چشماشون اشک میاد.» خندیدم: «پاشو فردا خیلی کار داریم،
ناسلامتی عروسی برادرمه‌ها! من ۱۰ صبح باید آرایشگاه باشم.» مسعود موهایش را گرفت و
سرش را عقب برد. «چرا آخه؟ مگه می‌خوان چی کار کنن؟ خب مثه آدم بخوابید، ظهر برید
آرایشگاه تا ۵ و ۶ آماده می‌شید دیگه! من نمی‌فهمم چرا شما زن‌ها اینقدر خودتون رو
عذاب می‌دید؟» راست می‌گفت به روی خودم نیاوردم.

آرایشگاه شلوغ بود. لباس شبم را روی چوب‌لباسی آویزان کردم و روی صندلی انتظار
نشستم. خانم آرایشگر صدایم زد: «مریم …!» بلند شدم. «شما از طرف نازی‌جون اومدی؟»
با لبخند گفتم: «آره ببخشید اینقدر اصرار کردم. عروسی برادرمه. نازی‌جون خیلی از
شما تعریف کرده» یکی از کارمندان آرایشگاه که لباس فرم پوشیده بود، جلو آمد: «میترا
جون خانم دباغ منتظرند. ناهار دعوتن!» میترا به من نگاه کرد: «می‌بینی فقط به خاطر
نازی قبول کردم وگرنه واقعا زودتر از ۱۰ روز وقت نمی‌دم. الان میام».

مسعود راست می‌گفت. تمام وقت مفیدی که صرف آرایش مو و صورتم شده بیشتر از ۳ ساعت
نشد. همیشه فکر می‌کردم واقعا باید از صبح تا غروب را در آرایشگاه بمانی تا به آن
فرمی که می‌خواهی برسی. انگار صورت آدم برنج بود که باید دم می‌کشید یا خورش بود که
باید جا می‌افتاد. از این فکر خنده‌ام گرفت. میترا گفت: «نخند!» داشت

خط​ های صورتم را برای آخرین‌بار با کرم پودر پر می‌کرد. میتراگفت: «چند وقته
ازدواج کردی؟» صبر کردم کارش تمام شود. «۲ ماه، یعنی ۲ ماهه که رفتیم سرخونه
زندگیمون» میترا دورتر ایستاد و نگاهم کرد: «ولی امشب قشنگ‌تر شدی، مطمئنم» از جلوی
آینه کنار رفت. تمام این مدت سعی کرده بودم در آینه نگاه نکنم. از دیدن خودم جا
خوردم. از شب عروسی‌ام قشنگ‌تر شده بودم. گفتم: «کارت حرف نداره نازی راست می‌گفت.»
میترا خندید. گوشی همراهم را از کیفم درآوردم و دستم را روی اسم مسعود نگه داشتم: «منتظرترین
مرد دنیا بفرمایید.» خندیدم… «بیا دنبالم تموم شد.»


میترا با جعبه‌ای در دست‌هایش جلو آمد. معلوم بود زن زیبایی بوده اما برجستگی‌
پروتزی که توی گونه‌ها و لب‌هایش گذاشته بود، توی ذوق می‌زد و قیافه‌اش را مصنوعی
می‌کرد. «لنز؟» میترا در جعبه را باز کرد: «گفتی لباست مشکیه؟» سرم را تکان دادم.
لنز سبز را نوک انگشتش گرفت و دستش را جلو آورد: «بالا رو نگاه کن» . هر دو لنز را
گذاشت: «چند بار پلک بزن» پلک‌هایم را چند بار بستم و باز کردم. برگشتم طرف آینه،
عالی شده بودم!

لباسم را پوشیدم و حساب و کتاب کردم. از آنچه حساب کرده بودم خیلی بیشتر شد. به
خودم گفتم: «مگر چند تا برادر دارم؟ همین یک شبه دیگه!» میترا را بوسیدم و از تمام
کارمندهای آرایشگاه خداحافظی کردم. از پله‌ها پایین آمدم و دل توی دلم نبود تا عکس‌العمل
مسعود را ببینم. مسعود از ماشین پیاده شد. چشم‌هایش برق می‌زد: «اگه می‌دونستم
تبدیل به حوری می‌شی از دیشب می‌آوردمت آرایشگاه» اخم کردم: «لوس نشو» در ماشین را
باز کرد: «بفرمایید خانم محترم». به نظرم به تمام چیزهایی که از خدا آرزو می‌کردم
رسیده بودم. مسعود جلوی در تالار پیاده‌ام کرد و رفت تا ماشین را پارک کند. خودش هم
در آن کت و شلوار سرمه‌ای از شب عروسی خوش‌تیپ‌تر شده بود. دستی تکان دادم و از پله‌های
تالار بالا رفتم اما دردی پشت قرنیه چشم چپم می‌کوبید…

عروس و داماد تازه رسیده بودند. برادرم چشم غره رفت که چقدر دیر کردی. عروس لبخندی
زورکی زد. تمام مهمان‌ها جوری نگاهم می‌کردند که یعنی چقدر عوض شدی! دخترخاله‌ام
مینو زد به شانه‌ام: «این دیگه کیه؟» خندیدم: «مسخره!» چشمم درد می‌کرد. به مینو
گفتم: «چشمم درد می‌کنه» شیرینی را از توی دیس برداشت و گوشه لپش گذاشت: «تحمل کن،
بهش می‌ارزه.» هنوز با تمام مهمان‌ها سلام علیک نکرده بودم که دیدم دیگر نمی‌توانم
تحمل کنم. به دستشویی رفتم. چشم‌هایم قرمز و حالت‌شان عوض شده بود از بس اشک از چشم‌هایم
می‌آمد، دماغم سرخ شده بود و صورتم باد کرده بود مینو را صدا زدم. از تعجب خشکش زد:
«چرا این ریختی شدی؟» داد زدم: «کمک کن درش بیارم» مینو جلو آمد: «چشمتو باز کن»
چند بار سعی کردم اما نشد، لنز مثل سنگ توی چشمم فرو می‌رفت. مینو دو طرف پلک‌هایم
را کشید و گوشه لنز را گرفت و بیرون کشید.

اما سوزش چشمم قطع نشد. مینو دستمال کاغذی را تر کرد و زیر چشم‌هایم کشید. گریه‌ام
گرفت. مینو اخم کرد: «چه لوس! خب حالا مگه چی شده؟» کیف لوازم آرایشش را باز کرد: «بیا
دوباره آرایش کن. دیوونه.» سرم را چرخاندم: «نمی‌دونی چه دردی داره! نمی‌‌تونم اصلا
دستمو نزدیک چشمام ببرم.»

مینو روی چتری‌هایم دست کشید: «مهم نیست. بیا بیرون. اینطوری خیلی بده نیم ساعت
دیگه شام میدن.» بلند شدم و زیر چشم‌هایم دست کشیدم. انگار یک مشت خرده شیشه روی
قرنیه‌ام بود. مینو کمی رژگونه به صورتم زد: «بخند! مامانت گناه داره!» زورکی
خندیدم و از دستشویی بیرون آمدم.

همه جا تار بود. دلم می‌خواست چشم‌هایم را ببندم و چشم بسته راه بروم. همه مهمان‌ها
از دیدنم شوکه شدند. هیچ شباهتی به لحظه‌ای نداشتم که از آرایشگاه به تالار رسیدم.
مادرم جلو آمد: «همه دارن می‌گن دخترت گریه کرده؟ چی شد؟» درد هنوز بی‌رحمانه توی
کاسه چشمم می‌کوبید: «چیزی نیست. لنزها به چشمم نساخت الان بهتر میشم.» مادرم با
چشم‌هایی نگران دور شد و من سرم را به حرف زدن با مینو گرم کردم، از درد به خودم می‌پیچیدم
و لبم را گاز می‌گرفتم.

مینو به مسعود خبر داده بود که حالم خوب نیست. مسعود آمده بود جلوی در و اصرار داشت
مرا ببیند. همین که مرا دید جا خورد «چی شدی؟». چشمم را گرفته بودم و ناله می‌کردم.
رنگ مسعود پریده بود «می‌خوای بریم دکتر؟ برو مانتو بپوش بریم. نکنه بلایی سر چشمت
بیاد!» نمی‌خواستم عروسی برادرم خراب شود. گفتم: «چیزی نیست چندبار با آب بشورمش
بهتر می‌شه تو نترس» و بعد منتظر نشد چیزی بگوید. دویدم طرف دستشویی و چندبار چشمم
را شستم، اما فایده‌ای نداشت و از سوزش آن کم نشد. هیچ تصویری غیر از درد کوبنده آن
قرنیه و سروصداهای مزاحم و بی‌تابی خودم، از شب عروسی برادرم یادم نیست. دیروقت به
خانه رسیدیم. دو تا مسکن قوی خوردم و خوابم برد.

صبح با درد شدید بیدار شدم. مسعود رفته بود شرکت و من از این دردی که تمام نمی‌شد
کم‌کم داشتم می‌ترسیدم. به مسعود تلفن زدم. خیلی سریع خودش را رساند و نیم ساعت بعد
کلینیک بودیم. دکتر گفت: «چشم‌هایت آلوده شده» و سه‌، چهار نوع قطره داد و گفت بهتر
می‌شوم که نشدم. درد از نفس افتاد اما بعد ۲ روز فهمیدم بینایی چشم چپم به شدت کم
شده و آن‌وقت بود که حسابی ترسیدم. دکتر چشم‌هایم را با قطره‌ای شست‌و‌شو داد و
زیرلب گفت که ‌آلودگی لنزها بیشتر از حدی است که تصورش را می‌کرده همین حرف کافی
بود تا دنیا روی سرم خراب شود. آن شب تا صبح گریه کردم. مسعود بیدار می‌شد و دلداری‌ام
می‌داد که حتما بهتر می‌شوم و من از همه‌چیز دلخور بودم. چه می‌شد اگر لحظه آخر می‌گفتم:‌
«لنز نمی‌خواهم» چه وسوسه عجیبی است این زیباتر شدن، سر شدن، بهتر شدن در نگاه
ظاهری آدم‌ها به من! چقدر عروسی را برای مادر و برادر و همسرم زهر کرده بودم. چقدر
آن شب به میترا صاحب آرایشگاه بدوبیراه گفتم، به نازی که آدرس آرایشگاه را داده
بودم و به خودم که قدرت نه گفتن نداشتم و می‌خواستم تمام پول‌های کیفم را تقدیم
آرایشگری کنم که آن بلا را سر من در آورده بود باز هم معاینه، قطره‌های جورواجور
و درنهایت کم شدن بینایی چشم چپم تا مرحله‌ای که دکتر‌آب پاکی را روی دستم ریخت و
سرش را به علامت تاسف تکان داد «متاسفم چشم چپت به بیماری لاعلاجی دچار شده و هیچ
کاری از دست نه تنها من که هیچ دکتر دیگری برنمی‌آید.» همین کافی بود تا تمام ترس‌هایم
به واقعیت بپیوندد. مسعود سرش را پایین انداخته بود و نگاهم نمی‌کرد و از آن به بعد
بود که ورق برگشت.

چشم چپم کور شد. به همین سادگی!‌ همه دکترها حرفشان یکی بود و من چاره‌ای نداشتم جز
آنکه از دست آرایشگری که به اصطلاح نازی معجزه می‌کرد، شکایت کنم. رفتار مسعود سرد
شده بود. دیر به خانه می‌آمد. با من حرف نمی‌زد و اصلا آدم دیگری شده بود. یک بار
به خاطر لیوان چایی که سرد شده بود گفت که دیگر نمی‌تواند این وضع را تحمل کند و از
خانه بیرون رفت. چند روز بعد تقاضای طلاقش به دستم رسید.

از میترا بارها بازجویی کردند، هربار ادعا کرده بود که بی‌گناه است. گفته بود:«
لنزها را در بسته‌های پلمپ شده می‌خرم حالا اگه آلوده باشه از کجا باید بدونم. من
تا حالا صدتا از این لنزها رو برای مشتری‌هام استفاده کرده‌ام. چرا اونا کور نشدن؟
شاید این دختر دستش آلوده بوده و به چشماش زده من دیگه از بعدش خبر ندارم ولی می‌دونم
اون که مقصره من نیستم.» راست می‌گفت مقصر اصلی من بودم. با این حال پرونده در حال
جریان نه زندگی رفته مرا به من باز می‌گرداند و نه مسعود را و نه چشم چپم را! بعضی
‌وقت‌ها مرز میان خوشبختی و بدبختی چندسال است. بعضی ‌وقت‌ها چند روز و بعضی‌ وقت‌ها
فقط چند ساعت!‌ از زمانی که لنزها را به چشمم گذاشتم و خیال کردم رؤیایی‌ترین زن
روی زمینم تا آن درد لعنتی کمتر از یک ساعت فاصله بود. از آن شب بارانی که مسعود
کنار پنجره ایستاده بود و نور خیابان روی صورتش ریخته بود تا تنهایی این شب و
روزهای من، کمتر از یک ماه فاصله بود و حالا من اینجا ایستاده‌ام روبه‌روی اتاق ۲۱۹
دادسرا که قرار است سرنوشت مرا دوپاره کند.

«نمک‌نشناس! مرد باید پای تمام دردهای زنش بایستد» این را برادرم می‌گوید که زن
سالمی دارد و تازه زندگی‌اش را شروع کرده و دنیا برایش پر از رنگ‌های تازه است. «شما
باید بهش حق بدید! جوونه! می‌تونه دوباره شروع کنه! دلش نمی‌خواد زنی که یه چشمش
کوره مادر بچه‌هاش باشه، اگه پسرتون بود بهش حق نمی‌دادید؟» این را مادر مسعود می‌گوید
که پسرش را خوشبخت می‌خواهد. مادرم سر تکان می‌دهد و پدر به یکی از گل‌های قالی
آنقدر خیره می‌شود که می‌ترسم در همان حال سکته کند. در نقطه‌ای ایستاده‌ام که از
یادآوری گذشته و تصور فردا می‌ترسم. روزنامه‌ها خبر و عکس مرا منتشر کرد‌ه‌اند. از
این کار ابایی ندارم چون فکر کنم چند آرایشگاه شبیه آنکه من رفتم در این سرزمین
وجود دارد و چقدر احتمال دوباره اتفاق افتادن این قصه زیاد است. فکر می‌کنم شاید
اگر گزارشی از لنزهای آلوده در میان آن همه مجله خانوادگی که روی میز آرایشگاه بود
به چشم من می‌خورد، به‌طور حتم این قصه جور دیگری تمام می‌شد.

19 نکته واقعا مفید

این نوشته خیلی باهال بود !!

حیفم اومد نذارمش :

این یک راز نیست،فقط کافی است به آخرین دستاوردهای متخصصین مرکز ملی هدایت (ارتقاء) سلامت و رفتار شناسی توکیو توجه کنیم!
آنها میگویند:
1. هرگز سیگار نکشید و اگر میکشید ، نیمه آخر آن را هیچ وجه نکشید.

2. در حمام هیچگاه مستقیما زیر دوش آب گرم نفس نکشید. کلر یک قاتل تدریجی است.
3. هنگام شارژ موبایل ابتدا شارژر را به گوشی وصل کنید و سپس آن را به برق وصل کنید. بهتر است موبایل خاموش باشد.
4. چای بیشتر از یک روز مانده را اصلا ننوشید.
5. هنگام روشن کردن کولر اتومبیل خود ابتدا به مدت حداقل 5 دقیقه پنجره ها را باز بگذارید و در پمپ بنزینها کولر را خاموش نمایید.
6. غذای خود را بیشتر از یکبار در مایکروفر گرم نکنید و بعد از آن درصورت عدم استفاده دور بریزید.

7. با حیوانات خانگی تعامل مثبت داشته باشید. آنها ممکن است از خیلی از انسانها سالمتر و تمیزتر باشند. عوامل مشترک زیاد آنها با انسانها میتواند به شکل واکسن در بدن عمل کند.
8. هنگام غذا بین هرلقمه حداقل 1 دقیقه فاصله بگذارید و دو ساعت قبل و بعد از غذا و هنگام آن نوشیدنی ننوشید.
9. هنگام حرکت اتومبیل، پنجره ها را تماما باز نکنید تا هوا بصورت باد وارد مجاری تنفسی نگردد.
10. لوازم آرایشی را بیشتر از 5 ساعت برروی پوست خود باقی نگذارید. سلولهای پوستی نیاز به تعرق و تنفس دارند. درمنزل نیز تا حد امکان از لباسهای گشاد ، راحت و باز استفاده نمایید.
11. موهای خود را بیش از یکبار در شبانه روز شانه نکنید.مراقب ورود شوره سر (حتی بصورت نامرئی) به چشمها و مجرای تنفسی خود باشید.
12. هنگام دویدن و راه رفتن سر خود را بالا نگهدارید.هنگام نشستن و خوابیدن برعکس سر خود را پایین نگهدارید.
13. توجه بیش از حد به وزن، سودمند نیست. بدن انسان قادر است بصورت خودکار میزان ورودی، جذب و میزان دفع را تنظیم نماید و اشتهای طبیعی نیز متناسب با آن میباشد. هرچه قدر دوست دارید بخورید.
14. اگر نیاز مالی ندارید، لازم نیست روزی 8 ساعت کار کنید. بهترین تعداد ساعات کاری بین 5 الی 6 ساعت میباشد.
15. هرگز پشت مانیتور (های قدیمی) که روشن هستند قرار نگیرید. ضرر آنها از خیلی از دستگاههای عکسبرداری بیشتر است.
16. ورزش و تحرک در ابتدای صبح نه تنها سودمند نیست بلکه خطرناک نیز هست. سعی کنید آن را در حداقل 3 ساعت بعد از بیداری و یا عصر انجام دهید.
17. توجه بیش از حد به امور سیاسی، ورزشی و اقتصادی برای سلامت روان مضر بوده و در دراز مدت به علت عدم امکان تسلط بر کنترل آنها، باعث اختلالات روانی میگردد.
18. معجزه جواهر آلات برای خانمها را فراموش نکنید. حتی اگر صرفا به دیدن آنها باشد.
19. هیچگاه به پهلو نخوابید. سعی کنید در جهت عمود بر محور مغناطیسی زمین بخوابید.

تفاوت در ظاهر و قضیه

فرض کنید به شما  این امکان را می دهند که از بین سه نفر یک رئیس برای دنیا انتخاب کنید که بتواند به بهترین وجه دنیا را رهبری کند.

بین این 3 داوطلب کدام را انتخاب میکنید؟

شخص اول:

او با سیاستمداران رشوه خوار و بدنام کار میکند  و از فالگیر و غیب گو و منجم مشورت می گیرد. در کنار زنش دو معشوقه دارد و به شدت سیگاری بوده و مواد مخدر مصرف میکند!!!

شخص دوم:

از محل کارش اخراج شده و تا ساعت 12 ظهر می خوابد . در جوانی چند بار در مدرسه رفوزه شده و در جوانی به مواد مخدر اعتیاد داشته است. روزی یک بطری الکل می نوشد و بی تحرک و چاق است!!!!

شخص سوم:

دولت کشورش به ایشان مدال شجاعت داده است . گیاه خواربوده و دارای سلامت کامل می باشد. به سیگار و مواد مخدر دست نمی زند و در گذشته هیچ مشکل اخلاقی نداشته است.!!!!

شما به کدام یک از این سه نامزد رای میدهید؟؟؟؟؟


شخص اول: فرانکلین روزولت (رئیس جمهور موفق آمریکایی)


شخص دوم: وینستون چرچیل ( نخست وزیر سابق و بسیار موفق انگلستان)



شخص سوم: هیتلر!!!!!!!!!!

 چه درسی میگیریم؟؟؟؟

 از روی ظاهر قضاوت نکنید. ظاهر قضیه به هیچ عنوان دلیلی برای قضاوت نیست....